خدا بزرگتر از آنست که وصف شود

 

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد. 

آخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»

صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»

آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»

آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی که بنظر می‌رسد کارها به خوبی پیش نمی‌روند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج.

دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.

 

 

اونهایی که اینجا رو ندیدن ببینن اونهایی که دیدن دوباره ببینن

نظرات 6 + ارسال نظر
سیدنی به روایت تصویر پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1388 ساعت 19:03 http://sydneyinframe.blogfa.com

عکس رو دیدم یاد Lost افتادم

کدوم عکسو؟ تصادف یا جزیره؟

لاله پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1388 ساعت 23:14 http://barani.ca

گاهی وقتها تو اتفاقاتی که برای آدم میافته، حکمتی هست که اون لحظه نمیشه درکش کرد. اما اگه همیشه به این مسئله اعتقاد داشته باشیم بهتر میتونیم با مسائل کنار بیایم.
با دیدن اون عکس هم واقعا مو به تن آدم سیخ میشد. خیلی دردناک بود :(

نگاهی نو جمعه 4 اردیبهشت 1388 ساعت 01:17

عجیب دلم می خواد روزی همین اتفاق برام بیافته و سر از یه جزیزه متروک در بیارم . جزیره ای بسیار زیبا که پر از درختان میوه باشه و اب و هواش هم همیشه بهاری باشه . البته با خانواده

آره منم دوست دارم ..اون موقع می تونم یه رژیم توپ بگیرم بلکه بتونم لاغر کنم ! ولی دیگه امروزه بعید می دونم جزیره متروکه ای وجود داشته باشه.

احسان جمعه 4 اردیبهشت 1388 ساعت 09:13

احسنت!

محمد شنبه 5 اردیبهشت 1388 ساعت 13:57 http://mohamed.blogsky.com

چقدر دلخراش بود اول صبحی! تصادفه رو میگم! قصت هم آدم رو یاد خدا مینداخت بازم اول صبحی! اما این دو تا چه ارتباط منطقی با هم داشتن!؟ نتیجه ای که میتونم از این دو تا مطلبت بگیرم اینه که تو یه جزیره ی متروک با احتیاط از خیابون رد شیم .شاید خدا بخواد یه رحمت جدید بفرسته برامون.))))

قصه ت قشنگ بود.

ندا دوشنبه 7 اردیبهشت 1388 ساعت 19:49 http://shayan-blog.blogsky.com/

یاد سریال lost افتادم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد