عید قربان مبارک

نمیدونم پیش خودت چی فکر کرده بودی که می خواستی پسرت رو قربونی کنی؟؟؟ نمی دونم اگه خدا اون گوسفند رو نمی فرستاد چی کار می کردی؟  کاش همه انسانها به اندازه شما ایمانشون قوی بود و به اخلاق پایبند بودن !!!  کاش همه خدا رو به اندازه شما می شناختن و دوستش داشتن !

 

نمی دونی که توی این زمونه هابیل و قابیل هنوز زنده ان و خیلی ها فرزندانشون رو نه به خاطر خدا بلکه به خاطر ریاء قربونی می کنن !!! والدین فرزندانشون رو به خاطر منافع خودشون حراج می کنن  ... هابیل و قابیل سر ارث پدری همدیگرو قربونی میکنن و .... این داستان ها در نسل ادمی تمومی نداره   

                           

عید بزرگ قربان مبارک

 

نظرات 6 + ارسال نظر
احسان جمعه 6 آذر 1388 ساعت 12:14 http://nagofteh-ha.blogsky.com

یعنی با این پستت کف کردم ها!!! گفتم یهو متحول شدی رفتی سراغ فلسفه و معارف و ....

عید تو هم مبارک عزیزم. حیف ایران نیستیم وگرنه برات کادو میخریدم عیدی....!

آره ... یادش بخیر هاااااا عید عیده اینجا هم می تونی عیدی بخری!!!

سارا جمعه 6 آذر 1388 ساعت 17:38

سلام
جدا فکر میکنی اون پسرشو قربانی میکرد! اصلا این داستان در کار بوده یا زائیده ذهن ادم هایی بوده که برای کتابهای یه اصطلاح مقدس یاید مطالب می نوشتند!؟!
تازه عید فربان عید عرب هاست نه ما . ما ایزانی ها یک عید داریم اونم نوروزه
ببخشید من فقط نظرمو گقتم

من مسلمانم و ایرانی !!! این عید هم مختص عرب ها نیست ماله تمام مسلمانها و یهودی ها و مسیحی هاست !!! محض اطلاع ...

این داستان نبوده بلکه ۱۰۰ در ۱۰۰ واقعیت بوده در تاریخ هم به ثبت رسیده .

از بس ما ایرانی ها مشکوکیم به هیچی دیگه باور نداریم کم کم خدا رو هم انکار می کنیم

سید حسینی جمعه 6 آذر 1388 ساعت 18:38 http://www.globalist.blogfa.com

آشفته بازار ترجمه و نشر کتاب در ایران

عید شما هم مبارک

لاله شنبه 7 آذر 1388 ساعت 01:36 http://barani.ca

سلام عزی، عید شما هم مبارک. این شعر فریدون مشیری عجیب با این پست تو و حال و هوای اینروزها همخونی داره:

از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت اغشته به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان ادم
صدر پیغام اوران حضرت باری تعالی
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
ادمیت مرد
گرچه ادم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که باشلاق وخون دیوار چین را ساختند
ادمیت مرد
بعد دنیا هی پر از ادم شد و این اسیاب گشت وگشت
قرنها از مرگ ادم هم گذشت
ای دریغ ادمیت برنگشت
قرنها
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا از خوبیها تهی است
صحبت از ازادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی وعیسی ومحمد نابجاست
من که از پژمردن یک شاخه گل از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بردار
اشک در چشمان وبغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهرم در پیاله زهر ماریست ازسبو
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
انچه این نامردمان با جان انسان می کنند
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت وکور درمیان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق گفتگو از مرگ انسانیت است
گفتگو از مرگ انسانیت است

فریدون مشیری

واقعا ممنون ... شعر به جایی بود

امید شنبه 7 آذر 1388 ساعت 02:38

خدا آینه تصورات آدمی از حرص و ولع خودشه ....

یعنی نمه نه؟؟؟

محمد یکشنبه 8 آذر 1388 ساعت 15:29 http://mohamed.blogsky.com/

فرشته اینقدر تو این دو سه روز به حضرت ابراهیم و خدا فکر کردم که گیج شدم.راستی اگه گوسفنده نمیومد چی میشد؟ اما اصلا فلسفه ی این کار اجازه نمیداد که گوسفند فرستاده نشه! اما ابراهیم که نمیدونست! خدایا ما رو با چیزی که ظرفیتش رو نداریم امتحان نکن.
عید شما هم مبارک.

من فکر می کنم که ابراهیم می دونست یعنی اعتماد قلبی شدیدی به خدا داشته و به رحمت اون امید داشته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد