خویشتن

خیلی دوست دارم صبح ها صبحانه بخورم(کره و مربی و پنیر دوست ندارم )، خیلی خوردن صبونه برام مهمه و همبشه هم کامل دوست دارم و احساس و انرژی خوبی دارم تا آخر روز. یکی از چیزهای دیگه اینه که وقتی صبحانه می خورم همه جا خلوت و آرومه و یه آرامش خاصی همه جا هست که این آرامش رو دوست دارم و وقت دارم به روز قبل و روز بعد و روزی که توشم فکر کنم وقت دارم یه ذره /اروم باشم و در اون آرامش صبحگاهی خیلی چیزها ارزش داره به این که یه ذره به خودم فکر کنم که به چه چیزهایی احتیاج دارم و ... 


خیلی خوبه که ادم بتونه لحظه هایی رو واسه خودش داشته باشه و این برای من خیلی جالبه چون تا چند ساله پیش احساس این احتیاج رو نداشتم ... هر چند زندگی خیلی شلوغی داشته باشیم باید خودمون یادمون نره، "من خودمو از همه دنیا بیشتر دوست دارم" وقتی به این جمله رسیدین می تونین دوست داشتن بقیه آدمها رو هم حس کنین بودا یه جمله خیلی قشنگ داره که من خیلی دوستش دارم میگه " تو و خود تو از همه چیزها در جهان هستی بیشتر به عشق خودت نیازمندی "  


چی شد؟

هی می چرخه ...! هی می چرخه ........ خررررررررررررر تخیله آب می کنه و قژ قژ  میکنه و با تمام 800 تاش میچرخه که لباسها رو خشک کنه !


نشستم روی صندلی توی لاندری (رختشورخونه ساختمون که طبقه پایینه و کلی ماشین لباسشویی و خشک کن داره) زل زدم به ماشین لباسشوییم و میبینم هنوز 2 دقیقه دیگه مونده، دسته کلیدم و که پر از مروارید های صورتی و سفیده نگاه می کنم، اینو سحر وقتی از ایران اومدم بیرون بهم یادگاری داد قرار بود دستبند باشه ولی شد جاکلیدی من ! 

یه نور قرمز و نارنجی شدیدی از پنجره کوچیک و تاریک لاندری میزنه تو ! تارهای عنکبوت هم که ماشاءالله ... هوای گرم و شرجی امروز همه عنکبوتها رو انگار فعال کرده بود بیشتر از هر روز بافته بودن! به غروب خورشید زل زدم انصافا هیچ جا غروبهای قشنگ استرالیا رو نداره خیلی زیباست تمام قرص داغ خورشید رو با رنگهای کبود می تونی لمس کنی مخصوصا توی تابستون گرم .


یک دقیقه دیگه داره زوووووووووور میزنه که آب رو با هر چه سرعت تخلیه کنه ! 


چی شد که اینجوری شدم؟ اینقدر بی انرژی و بی حوصله؟ من هیچ وقت اینجووری نبودم. 

یاد حرف حامد افتادم توی تولدش که تازه یکسال بود ازدواج کرده بودم، به بقل دستیم گفت: با این چی کار کردی این اینقدر بی حاله؟ این اینجووری نبود !!! 

راست می گفت ... یه عالمه انرژی و هدف یه عالمه شادابی و نشاط! یه عالمه فکر بکر! یه عالمه حررررف واسه گفتن، نقشه واسه کشیدن؟ یه عالمه مطلب واسه نوشتن و ایده واسه آینده و ... استعداد یادگیری یه 7 -8 تا زبان دیگه و کلی آررررززززززززوووووووو 


این منم؟ واقعا منم؟ چرا وبلاگم رو ول کردم؟ سرم شلوغ بود؟ نه؟ خیلی خوب بود که چقدر دوست داشتم که کلی با هم حرف میزدیم یا عالمه هم دشمن که کلی فش می دادن !!

می نوشتم ... قلمم بد نبود این بابا راست می گفت: (کامنت یکی از دوستان)


ظاهرا قلمت خشک نشده بلکه شکسته، فکر کنم باید یک فکری هم برای جوهر فکرت بکنی "


من قلمم نشکسته ... دلم شکسته ! جوهرم خشک نشده ... جوهرم و کشیدن!


..... دیلینگ دیلینگ  ... تموم شد ! 

چی زندگیم؟ نه بابا خیال بد نکنین ... ماشین لباسشویی .... 1 دقیقه داره تا قفلش ازاد کنه، وای که از این پارتش خیلی بدم میاد!


من که این بیدها نبودم با این بادها بلرزم؟ شیر زنه ایرانی! همه ما زنهای ایرانی شیر زنیم هممون هر کی هم قدرمون رو ندونه خودش باخته ! حالا بی خیال .... 

راستی سه تا زن چی شدن؟ از گلی خانوم کسی خبر داره؟ بچه ها ایمیل زدن کتاب جودی مودی تا 8 تا اومده؟ گلدن گلوب هم هنوز کلاهبرداری می کنه! هنوزم افکارم ترکیه!  اوووووووووووه کلی فیلم دیدم که نظر کارشناسانمو ندادم .... هاها هاهااااااای ...! 


چقدر دلم می خواد بنویسم ... احساس میکنم سر قلمم زنگ زده! اصلا قلمم رو نوریش می کنم  دیگه زنگ نزنه! یادش بخیر توی ایران که بودم با هزار بدبختی و اینترنت تلفنی و سرعت زغالی پست آپدیت می کردم ولی الان سرعت بالای اینترنت و بدون فیلتر شکن و وقت ازاد تقریبی نمی نویسم چرا ! فکرم ازاد نیست ... 

هر کی این پست و بخوونه می فهمه تو کلم چه خبره!


واااااااااااای نه دوباره لباسهام رنگ گرفت وووواااای گفتم با این آبیه نندازم هااااااا ... اه اها  اها  

باید دوباره بزنم بشورتشون .......... ! ( تو که نمیشوری ماشین میشوره چرا حالا اینقدر عزا گرفتی؟) برو بالا نت بووک فسقلستو باز کن بنویس بنویس بنویس !!! 


فیلیپ فلاپ ... فیلیپ فلاپ .... صدای فیلیپ فلاپام (دمپایی) روی نم بارون تو پارکینگ ...


چشام و باز کردم دیدم روی تخت نشستم نتبوکم جلوم بازه یه پنکه فلزی داره یه ذره باد میزنه ...! چی بود ... دوباره چشامو میبندم  تایپ می کنم بلاگ اسکای دات کام 


Username: اینجا ایران است 

Password: فراموش شده !!! .......... 

سلام

نه اینکه نخوام بنویسم یا جوهر قلم فرشته خشک شده !!!

خیللللللللللللللللی دلم برای وبلاگم تنگ شده ... خیلی خوب بود وقتی می نگاشتم... هنوز هم مینگارم ولی تایپ نمی کنم. همیشه هر وقت می خواستم یه مطلبی بنویسم اول کلی در موردش فکی می کردم و کلی از مخم کار می کشیدم بعد تایپ می کردم اصلاح. برام یه جورایی عادت بود هنوزم هست با توجه به اینکه تایپ نمی کنم. تمام جنجالها رو در ذهنم موقع خواب دارم و همه کلمه ها رو کنار هم میچینم یه موقع هایی هم چشمک میزنم یعنی توی گوگل سرچ می کنم واسه عکس مطلب ... فرشته است دیگه یه موقع روی شونه راست یه موقع روی شونه چپ.


دیشب یه مطلب باحال تو مخم بود در مورد عرب ها که حتما براتون می نویسم. وقتم خیلی محدودتر از قبله ولی دلم می خواد بنویسم و دردو دل کنم دوستان وبلاگی رو داشته باشم. همشون خوبن و مهربون اون آدم بدها هم خوبن چون نمک وبلاگن دیگه ..!!! 


این مدت که نبودم خیلی درگیر کار و درس بودم الان هم همچین سرم خلوت نشده ولی خب ...

دیگه نمیشه ننوشت !!! مخصوصا حالا که دارن پول نون هم به مردم میدن اونم مشخص نشده لواشه یا بربری یا سنگک ؟؟؟


همپای من باشین تا با هم قدم برداریم.