اینجا ایران است.

اینجا ایران است.

اینجا ایران بود سرزمینی از شرق تا غرب.

سرزمینی پهناور.

سرزمینی پر از عدالت.

سرزمین شعر و ادب و هنر.

سرزمین دوستی ها و ملل.

سرزمین گفتگوی تمدنها.

سرزمین فرودگان و هفت سین.

سرزمین امرداد و آتش.  

سرزمین مهر و مهرگان.

سرزمین اسفندگان و نیاکان.

سرزمین پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک.

سرزمین  خنده ها و پای کوبی ها.

سرزمین جشن و نوروز.

سرزمین پادشاهان بزرگ.

سرزمین سعدی و حافظ و بو علی سینا.

سرزمین رازی و علم.

سرزمین یکتاپرستی.

سرزمینی با زنانی شاد و مردهای غیور.

سرزمین تار و تمبک.

سرزمین آزادی.

سرزمین تولدها.

ایران، ایران نبود پارس بود با مردمان پارسی زبان.

ایران، ایران شد.

گربه ای خاموش.

مردمانی با نیرنگ و دورویی.

مردمانی با زبان عرب.

مردمانی با نژاد گم شده.

مردمانی سر به تو برده.

مردمانی اندرخم کوچه های هویت.

با زنانی خفته و خسته و سیاه پوش.

پارس، ایران شد.

ایرانی بسته و سست.

ایرانی غمگین.

ایران ام.ا.م.ه به سرها.

سرزمینی با محرم و شوال.

سرزمین قهر و کینه.

سرزمین مریضی و آفت.

سرزمین خفقان.

سرزمین فرار مغزها.

سرزمینی با نوای های هوی.

سرزمین مرگهای بی پایان دلها.

بوی ماه مهر

یاد آن دوره شیرین زکف رفته بخیر!! هی هی هی افسوس و صد افسوس که تموم شد... اون روزای شیرین و پر از دلهره. چند شب پیش با چند تا از دوستان قدیمیم نشسته بودیم و خاطرات دوران راهنمایی و دبیرستان رو مرور کردیم. چه روزگاری داشتم دائم توی استرس و التماس ناظم و معلم هام  گذشت خاطرات من از دوران دبیرستان از اون دسته خاطراتیه که یادآوری اونها الان خیلی شیرینه هرچند باعث شدند انظباط دیپلمم 13 باشه اما مهم نیست چون خیلی بیشتراز این چیزا می ارزند. یاد روزی که لقمه نون و پنیروسبزی با دیدن خانم دانا بالای سرم تو گلوم پرید و خانم دانا از من بیشتر ترسیده بود چون رنگم شده بود بنفش. یاد روزی که وقتی داشتم کنسرت اسمائیل حمال رو روی سکوی کلاس فیزیک دبیرستان شرف اجرا میکردم و بچه ها با دست و میز همراهیم میکردن و احساس درد و داغی و کششی که روی گوش راستم حس کردم و این خانم ناظم بود که به کنسرت من پایان داد و برای برطرف شدن خستگی کنسرتم تا پایان هفته اخراج شدم، من کار بدی نکرده بودم فقط داشتم برای بچه ها شعر میخوندم ولی ناظم نمیخواست اینو بفهمه. یاد کلاس دوم راهنمایی و سطل گچی که از بالای در روی سر یه بچه ننه شاگرد زرنگ ریخت، "باور کنید تقصیر من نبود من قدم نمیرسید به اون بالا فقط پیشنهادش رو دادم اما مدیر نمیفهمید. سمیه نادری گذاشتش اون بالا." خدا رحمت کنه خانم رحیمی رو معلم دینی و قرآن و حرفه و فن سه سال راهنمایی من بود. من خیلی اذیتش کردم، سر کلاسش انگار روی میخ نشسته بودم. یاد روزی که آقا مجید لاک پشت من زیر پای معلم عربی سال اول دبیرستان له شد زنیکه کور بود، اون آقا مجید رو له کرد من اخراج شدم. یاد روزایی که توی هنرستان بودم و دوران باحالی که داشتم. یاد اون روزی که پرستو خارش گرفته بود. یاد اون روزی که تعمیر کار تلویزیون وسط کلاس ولو شد. یاد اون روزایی که زیر میزا قایم میشدیم تا زنگ تفریح نریم بیرون. یاد او روزایی که مدرسه افطاری میداد.یاد بوی گند پای بچه ها توی نمازخونه. یاد خاطرات دهه فجر و دو دره بازیا. یاد دینامیت و سیگارت های چهارشنبه سوری. یاد روزایی که به خاطر شلوار جین و ریمل جیم فنگ میزدیم. یاد جیگر و دوغ هایی که بعد مدرسه میخوردیم. یاد چونه مصنویی مقنعه ها. یاد پیاده رویهای بعد مدرسه. یاد صف و از جلو نظام و یاد خوندن سرود ملی هرروز صبح. یاد بوی نون پنیرها و سیب های قرمز کلاس اول( یادم میاد اجازه نمیدادند خوراکی بودار ببریم مدرسه که یه وقت کسی دلش بخواد ولی الان دیگه اینجوری نیست). یاد بوی کتاب و دفترنو یاد بوی گچ و تخته و عشق گچ رنگی، بوی مداد سیاه و مداد قرمز و عشق نمره 20 (که توی کلاس اول من چند تا دونه بیشتر نداشتم). بوی بخاری نفتی کلاسها. حتی یاد صدای آژیر قرمز و سفید وپناهگاه و بالاخره بوی ماه مهر و مدرسه بخیر.

AVRUPA YAKASI

اونایی که با من آشنایی دارن میدونن که ناف من رو با ماهواره ترک بستن و برای این قضیه دلایل خودم رو دارم و اصلا سریالها و مزخرفات تلویزیون ایران رو ندارم حتی هات برد رو اما ترک برنامه های شاد و رنگی داره. هر روز صبح رو با برنامه شاد خواننده های زیبا با لباسهای شیک و به روز با آرایشهایی متنوع که با دیدن برنامه هاشون میتونی روز قشنگی رو شروع کنی. تقریباً از سال 74 با دیدن برنامه های شاد ترک به اونها عادت کردم و برام هنوز هم جذابند. Ibo show مرز 15 سالگی رو گذروند. من با زبان ترکی آشنایی داشتم و همین کمکم کرد که بعد از 12 سال یک حرفه ای بشم برای همین برنامه های ترک برام قابل فهم هستند. نمیدونم اگه برم استرالیا میخوام چه کار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

AVRUPA YAKASI یکی از سریالهای طنزوهمچنین بی نظیر ترک است که هر چهارشنبه شب از کانال a.TV پخش میشه و الان حدود 3 سال که من این سریال را دنبال میکنم و فوق العاده است. طنزخیلی قشنگ ومنحصر به فردی ایه و سبک خودش را دارد. حتی اگه زبان ترکی هم متوجه نشید از افه های بازیگرها میتونید متوجه داستان بشید. همه تو این سریال نقش خودشون را خیلی خوب بازی میکنند وهرکدام کاراکتری جداگانه دارند.کل سکانس های فیلم توی دو یا سه لوکیشن داخلی گرفته میشه. یکی از این کاراکترها که من واقعا ازش خوشم میاد BURHAN ABI است.

    تا حالا شده با یه آدم چندش آورو تازه به دوران رسیده برخورد کنید؟؟؟ حتما دیدینشون نه؟؟  مخصوصا اونهایی که خودشون رو باحال و باکلاس میدونند &-: وای دلم میخاد خفشون کنم!! واقعا اینتا نمیدونند که چه آدمایی هستند؟؟ حتما میدونند!! نه؟؟ کاش میشد یه جوری بهشون گفت. این عکس روبرو مربوط به یکی از کاراکترهای  AVRUPA YAKASI  یه که منو یاد یکی از این آدما میندازه. اسم این  شخصت BURHAN ABI ایه.  این بابا یه بچه پول داره دهاتیه که به عشق شهری شدن و دستور دادن به بقیه دانشگاه رفته و توی رشته مدیریت فارغ التحصیل شده و توی مجله AVRUPA YAKASI کار میکنه و اگر مدیریت رو ازش بگیرن پودر میشه چند قسمت سریال حوالی این قضیه چرخیده. آدم عقده ای و فضولیه، یک کیف دستی داره که بهش اعتماد به نفس میده و اگه اون گم بشه واویلاست کت و شلوار قهوه ای با جوراب سفید و کراوات سبزتیپ مورد علاقه این باباست. ارتباطش با دوست دخترش و خونه ای که داره دیدنیه. بیشترین چیزی که توی بورهان آبی به چشم میخوره و شخصیت اش رو دو چندان زیبا و بامزه کرده طرز صحبت کردن و لهجه اونه.

بهتون پیشنهاد میکنم اگه ماهواره ترک رو دارید این سریال رو ببینید. Season جدیدش تازه شروع شده.