از کلمه "HAPPY" خیلی خوشم میاد شاید بهترین چیزی باشه که میشه برای کلمه هایی مثل خوشحالی _ شادی _ سرور و ... استفاده کرد، نمی دونم چرا از صدای هپی خوشم میاد! شاید هو برای این باشه که استرالیایی ها خیلی بهش اهمیت می دن و همیشه دنبال اینن که هپی باشن.
چند وقت پیش داشتم با یه روانشناس صحبت می کردم و بهش می گفتم که علارغم مشکلات جسمانی که دارم خیلی دلم می خواد وزن کم کنم، و فکر می کنم این قضیه در من جنبه روانی داره!
"اولین سوالی که ازم کرد این بود که آیا در زندگیت هپی یی؟؟ "
خیلی از ماها اون زندگی رو که دنبالش بودیم و هستیم رو دست نیافتنی می دونیم و دنبال انگیزه های باطل برای گذران زندگیمون هستیم دریغ از اینکه این انگیزه های باطل گاهان تبدیل میشن به کابووس و زندگی رو برامون از همیشه تلخ تر و کیل تر می کنن. نداشتن انگیزه برای ادامه زندگی و آرزو برای اینده چیزی در حد مرگ روحیه است که خیلی ها دارن فقط کافیه ازشون بپرسی ارزوت چیه؟ از نوع آرزوهایی که دارن می تونین بفهمین که زنده ان یا مرده! بیش از 70 درصد مردم دنیا آرزوشون اینه که یه روزی پولدار بشن ولی کمتر کسی رو می بینی که به جای کلمه شهرت و پولدارشدن از کلمه موفقیت استفاده کنه. دلیلش هم ساده است برای اینکه این آدمها دنبال یه چیز دیگری هستن که اونا رو خوشحال کنه و دنبال چیزی در خودشون نمیگردن که بهشون انگیزه بده.
یا مثلا آدمهایی که چیزی براشون فرق نمی کنه و هر چی ازشون سوال کنین جوابشون اینه " من برام فرق نمی کنه" ... برام فرق نمی کنه که الآن کجا باشم یا دارم چی می خورم و چی می خوام بپوشم ! شاید براشون هم فرق کنه ولی رای دیگران رو به خودشون ترجیح می دن و از دید اونها بقیه در اولویت هستن نسبت به خودشون.
وقتی از خودت هپی باشی از زندگی توش گیر افتادی راضی باشی و آینده شیرینی رو برای خودت و زندگیت ببینی و برای اون تلاش کنی مطمئن باش خودت در اون نقش اول رو ایفا می کنی و تمام دنیا روی تو می چرخه! برای اینکه هپی باشی باید خودت رو دوست داشته باشی! داری؟
امیدوارم جواب شما ها آره باشه ....
خیلی دوست دارم صبح ها صبحانه بخورم(کره و مربی و پنیر دوست ندارم )، خیلی خوردن صبونه برام مهمه و همبشه هم کامل دوست دارم و احساس و انرژی خوبی دارم تا آخر روز. یکی از چیزهای دیگه اینه که وقتی صبحانه می خورم همه جا خلوت و آرومه و یه آرامش خاصی همه جا هست که این آرامش رو دوست دارم و وقت دارم به روز قبل و روز بعد و روزی که توشم فکر کنم وقت دارم یه ذره /اروم باشم و در اون آرامش صبحگاهی خیلی چیزها ارزش داره به این که یه ذره به خودم فکر کنم که به چه چیزهایی احتیاج دارم و ...
خیلی خوبه که ادم بتونه لحظه هایی رو واسه خودش داشته باشه و این برای من خیلی جالبه چون تا چند ساله پیش احساس این احتیاج رو نداشتم ... هر چند زندگی خیلی شلوغی داشته باشیم باید خودمون یادمون نره، "من خودمو از همه دنیا بیشتر دوست دارم" وقتی به این جمله رسیدین می تونین دوست داشتن بقیه آدمها رو هم حس کنین بودا یه جمله خیلی قشنگ داره که من خیلی دوستش دارم میگه " تو و خود تو از همه چیزها در جهان هستی بیشتر به عشق خودت نیازمندی "
عشق؟؟
یه موقعی به خودت میایی که می بینی همش خواب بوده یه سراب یه در که ماله یه باغ سبز بوده ! می بینی تمام این مدت که داشتی تلاش می کردی که به یک زندگی گرم و عاشقانه برسی همش درجا بوده ...! بعد هنگ میکنی گریه می کنی که چی شد بابا ؟ چی شد همه چی که خوب بود!!! ... واقعان، همه چی خوب بود؟
این سوالیه که از خودت میپرسی و اون موقع است که تمام برباد رفته هات یادت میاد و تمام لحظه هایی که قرار بود یه دونه از اون لبخندهای قشنگی که دندونای سفیدت بزنه بیرون رو لب داشته باشی ..! یه دونه از اون چشمک های شیطونت! یدونه از همون تنازی های همیشگیت ....... کجان اون عشوه هاااااااا و خرامان ها که خون یک عاشق به اصطلاح حقیقی رو بکنه تو جام و سر بکشه.
به گذشته هات برمیگردی و هی ورق میزنی تمام اون خاطراتی که تا الآن فکر می کردی همشون واقعان شیرین بودن ولی حالا بهت می گه همه پرده نقره ای بوده که بازیگری روش بازی میکرده ...
یه پتک چند تنی هی میزنه تو سرت ... نمی دونم چرا اینقدر سرم درد میکنه ... نه! نه! قلبمه .... آره آره قلبمه ... قفسه سینم میکشه .... یه آه سنگین رو که دلم می خواد توی تمام این مدت با صدای بلند می کشیدم و نکشیدم !
عکسا رو آهنگهای خاطره انگیز و آتیش شومینه هم حتی جلوی آه کشیدن تو رو نمی گیره ! نمیشه دیگه نمیشه !!!
فکر می کردم عاشقم !!! نه نه نننننننننه فکی می کردم معشوقه ام ...
همش یه سراب بود، ولی یه سرابی که منم فکر می کردم شیرینه ولی می دونستم سرابه و به سمتش رفتم ....
راه رو اشتباه رفتم ...