در این هوای برفی و گرفته که اثری از گل و گیاه و اشعه خورشید نیست یادآوری یک جای باصفا و گرم و سرسبز خیلی میچسبه هرچند که اونجایی که من میخوام ازش یاد کنم هم احتمالا الآن زیر برف و سرماست.
بعضی ها معتقدند که قلعه متعلق به دوره ساسانیان یعنی قبل از اسلام است. قلعه در زمان حکومت سلجوقیان تجدید بنا شده است و از پایگاههای مبارزاتی اسماعیلیان بوده است. برای رسیدن به این قلعه بعد از عبور از شهر فومن و گذشتن از روستاهای گشت، کردمحله، سیاه کش، شمس تالان، گوراب پس، هولس کام، سیدآباد و قلعه رودخان به روستای حیدرآلات میرسیم که از این روستا تا خود قلعه حدود پنج کیلومتر فاصله است که
اگر به شمال بخصوص استان گیلان رفتید و هوس کردید سری به ماسوله بزنید پیشنهاد میکنم که ناهار را در قلعه رودخان باشید چون در مسیر فرعی ماسوله قرار دارد قلعه ای بزرگ و با صفا انرژی شما را دوبله خواهد کرد هرچند وقت زیادی را باید صرف دیدن قلعه کنید. پیشنهاد میکنم اگه خواستید ماسوله و رودخان رو در یک روز ببینید صبح زود راه بیافتید.
اینجا هم یک شعر از شاعر ناشناس که فکر میکنم محلی سروده شده برای رودخان
عجب جای قشنگی رو معرفی کردی. من که این همه تاریخ خوندم و به جاهای تاریخی علاقه دارم تابحال اسم این قلعه رو نشنیده بودم. حتما باید برم ببینمش...
پس معلوم میشه تاریخ رو خوب نخوندی. برای ایام عید میتونی بری ولی فکر کنم که خیلی شلوغ بشه ولی اردیبهشت اش معرکه است.
به شما هم نزدیکه. البته اگر درست حدس زده باشم.
همیشه اینجا مطالبش خوندنی است و سر شار از شادی و انرژی.
فکر می کنم چند سالی بیشتر نیست که این قلعه شناخته شده. من هم یک پست داشتم که دوست با ذوقی هم شعری برای این قلعه گفت. یادم باشد بروم و در وبلاگ آن را پیدا کنم و به مطلب شما هم لینک دهم.
آخرین باری که به انزلی رفتیم شانس بد ما هوا بارونی شد و نتونستیم بریم اونجا .
پیاده روی اونجا چه جوریه؟ برای خودم می پرسم .من که تا پارسال صبح می رفتم کوه شب برمی گشتم الان به علت اشکال فیزیکی فقط ۴۵ دقیقه می توانم پیاده روی کنم!
آیا می تونم برم یا نه؟
ما پیاده تا بالا رفتیم فکر میکنم که میشه با ماشین هم رفت ولی وقتی به خود قلعه رسیدید پیاده روی زیادی نداره و اینقدر هوا خوبه و همه جا سرسبز که میتونید روی سنگها بنشینید و خستگی در کنید و سطح مسیر پیاده روی قلعه در برخی جاها کاملا همواره و در ضمن اگر خسته شدید میتونید از یک جا بنشینید و نگاه کنید. خیلی خوبه که شما میرفتید کوه من که ۲۶ سال بیشتر ندارم خیلی توی این چیزا تنبلم و حتما باید همراه داشته باشم. من فکر میکنم که شما که یه کوه نوردین حتما میتونید برید چرا که نه من تا بالا کلی لح لح زدم و خسته شدم اما در بالای قلعه با دیدن منظره خستگیم در رفت.
راستی خوشحال میشم که شعری که گفتید رو لینکش رو ه به من هم بدید.
سیب...
ممنون از این که به نوعی به صنعت توریسم داری کمک میکنی...
ولی راجع به پست ابیانت...
اگر شخصی برای بار اول با این اسم و جا روبرو بشه ، از اون محل یک مرکز تخلیه ی نخاله های شهری در ذهنش میسازه...
ماسوله کی میتونه بیانگر تمدن ما در حد ابیانه باشه؟
من آتشکده ی هرپک ابیانه رو به کل ماسوله ترجیح میدم...
همون اصفهانیهای... هستند که باعث شدند چهره ی روستا به اون شکل در بیاد...
و این ذره ای از ارزش ویونا(ابیانه) کم نمیکنه...
چون منی که در اونجا از خود بیخود میشم یک توریست نیستم...
اونجارو میپرستم...
اگر کسی بخواد از چهره به درون پی ببره سطحی نگره...
و اگر در مورد توریسم بخوایم بگیم...
آنتالیا به خاطره ساحل و هتل و ... تونسته یک محل توریستی تفریحی بشه...
ولی ابیانه جاییه که اگر بدونی کجاست ، به تفریح نیازی نیست...
این روحته که در اون مکان...
و اگر کسی بخواد در ابیانه به استراحت جسم فکر بکنه همان بهتر که بره آنتالیا...
راستی من اهل ابیانم...
ما که ندیدیم.... به ما هم حسی دست نداد (ما حدود ۳۰ نفر بودیم) به شما که اهالی ابیانه ای دست داد ... تمامی مناطق دیدنی ابیانه هم زمانی که ما اونجا بودیم بسته بود و هیچ جا برای دیدن و ... بجز کوچه ها نداشت.
وبلاگ جالبی دارید . من اهل رشت هستم ولی الان تهران زندگی می کنم . با وجود اختلاف چند ساعتی با شهر محبوبم رشت اما احساس دلتنگی همیشه رو دلم سنگینی می کنه . شما که اونور هستید معلومه چی می کشید. هر چند حالا احساس می کنم تهران هم برام کوچیک شده و درصدد ترک ایران و مهاجرت به استرالیا هستم . به هر حال من هم مثل شما بسیار احساساتی هستم و شما و امثال شما را درک می کنم . امیدوارم موفق باشید.
تهران کلا شهر دلگیریه! اینو زمانی فهمیدم که اومدم اینجا ! بیاسسن استرالیا اصلا احساس دلتنگی نمیکنیین چون عین شمال خودمونه
۲۵ آذرماه سال ۷۲ با یک دوست دوران سربازی ۳ روز کامل تو قلعه بودیم
یادش بخیر رامین علیزاده و صدای قشنگش که اونور قلعه میخوند:
هر دمی چو نی از دلی نالان شکوه ها دارد
توی دل هرشب تا سحرگاهان باخدا دارد
خوش باشید.
چه دقیق هم یادتونه که چه روزی بوده!
من نمی دانم
و همین درد مرا سخت میآزارد
که چرا انسان، این دانا، این پیغمبر در تکاپوهایش
چیزی از معجزا آن سوتر ره نبرده است
به اعجاز محبت!
چه دلیلی دارد؟ چه دلیلی دارد؟
که هنوز مهربانی را نشناخته است؟
و نمیداند در یک لبخند چه شگفتیهایی پنهان است!
من بر آنم که در این دنیا خوب بودن- به خدا سهلترین کار است
ونمیدانم که چرا انسان، تا این حد با خوبی بیگانه است؟
و همین درد مرا سخت آزرده است.