انتظار

       

انتظار چیز خیلی سختیه... نمی دونی باید چی کار کنی و چه بلایی سرت می آید مهاجرت به جای دیگه کار سختیه اما واقعا همت می خواد که هر کسی از عهده اش بر نمی اید.

چند تا از دوستان ما برای مهاجرت با ما اقدام کردند اما در نیمه های راه پشیمون شدند و کارشون رو پس گرفتند. می گفتند ما از غربت می ترسیم و نمی تونیم اونجا ادامه بدیم.نمی دونیم اونجا چه بلایی سرمون می آید؟؟ توی ایران تازه جا افتادیم و نمی خواییم که این چیزهایی که داریم رو از دست بدیم...... اما......... دریغ از اینکه خیلی چیزهای دیگه رو از دست دادند که به خودشون مربوطه.

از دید من ما توی این سن و سال اگر نتونیم اقدام کنیم هر چی سنمون بره بالاتر کارمون هم سخت تر میشه. یکی از دلایلی که من میخواستم این کار رو بکنیم این بود که توی ایران واقعا احساس خفگی میکنم و فکر می کنم که دورمون یه سیم خارداره که نمیتونی با دنیای بیرون ارتباط داشته باشی... هر چی داد و بیداد می کنی کسی صداتو نمیشنوه... همه چیز دروغ و تظاهر و دو رنگیه. از این همه نیرنگ خسته شدم. احساس می کنم باید در ارامش فکری و حضور کامل زندگی کنم.

دوستان ما که فکر می کنند اینجا تازه جا افتادن و با داشتن یک کار با قرارداد یک ساله و یک خوونه مستاجری و یک پراید صفر و ... چیزی دارن و به همین قانعند بهشون مرحبا می گم که نمی دونند ارامش فکر و خیال و اطمینان از آینده یعنی چی... برنامه ریزی و مدیریت زندگی یعنی چی... تورم  و کیفیت زندگی یعنی چی... خیلی ها از جمله خود من همیشه از این که روزهای اولی که مهاجرت کردی اونجا قراره چه کار کنی؟؟

خوشبختانه مهاجرت ما مانند مهاجرت دوستان به اروپا نیست که با دزدی و قاچاق و ... بری و اونهم توی کمپینگ مدتها بمونی... به قول وکیل ما که می گفت: -خیالتون راحت شما عین یه جنتلمن وارد میشین - منظورش این نبود که فرش قرمز براتون پهن میکنن یا میان میگن آقا- خانوم تو رو خدا بیا برای ما کار کن.. نه ... از این خبرها نیست. کشوری که برنامه ریزی و مدیریت درست و حساب و کتاب داره همه اونجا عین یک جنتلمن زندگی میکنن اما اینجا چه بخوای چه نخوایی باید عین دزدها و گداها زندگی کنی مثلا: برای راه افتادن کارت باید دروغ بگی تا کارت زودتر راه بیافته!! برای اضافه شدن حقوقت باید برای رئیست چاپلوسی کنی!! اما اونجا اجازه یک همچین کاری رو نداری!!

بهر حال من خیلی خوشحالم که دارم میرم و قراره یک زندگی جدید هرچند سخت رو آغاز کنم.

به امید بهروزی و پیروزی تمام دوستانمون در همه جای دنیا

جشنواره فیلم ایرانی

 

    

امروز اختتامیه جشنواره فیلم فجر رو دیدم. همون گلدن گلاب و اسکار و ... خودمون بماند که افتضاح بود.

برام یه چیزی جالب بود اینکه هرکسی که جایزه گرفت اهدا کرد به یه جا یا یه نفر و یا ...

یکی بخشید به موزه شهدا- بعدی بخشید به مردم پاوه - یکی بخشید به یکی دیگه... همینطور الی ماشاءالله!!!

چرا؟ مگه اینها برای رسیدن به این جایزه زحمت نمی کشن پس چرا میبخشنش؟؟

        

 مگر اینکه :

۱- جوایز اهدایی ارزشی نداره و صرفا یک مدل سرگرمیه

۲- کسانی که جایزه میگیرن اگر جایزه اشان را اهدا کنن بیشتر چیزی گیرشون میاد

۳- توی خونه اونهایی که جایزه میگیرن جایی برای این لوح نیست

۴- مدل این لوح به دکور خونه هاشون نمی یاد

۵- از این لوح ها تو خونه همه اونها یکی هست

۶- میخوان لذت بخشش رو بچشن

۷- اینجا ایران است

 

جواب: ۷ 

  

 

لورل و هاردی در سال ۱۹۸۹

در دوران کودکی مون اونهایی که همسن من هستن یادشونه که فیلمهای انقلابی و جنگی ایرانی حوصله آدمو سر میبرد اون هم توی اون سن و سال و گاها یه فیلم طنز و خنده دار کمدی یه آدمه چاق و یه آدمه خیلی لاغر میچسبید. در دوران کودکی ما خبری از هالیوود در تلویزیون ایران نبود.

وقتی این عکس رو دیدم خیلی متاسر شدم که چرا دیگه خبری از این دو نفر نیست. عکس خیلی قشنگیه. دو نفر که تمام عمرشون رو صرف خنداندن مردم کردن. به اینها میگن هنرمند.

عکس لورل و هاردی در سال ۱۹۸۹ که شاید تا حالا ندیده باشید.