National Geography عکسهای خیلی زیبایی رو منتشر می کنه که همه از طبیعت و حیوانات هستن از این عکس خیلی خوشم اومد خیلی با نمک بود. توضیح عکس هم زیرشه این عکس رو که دیدم یاد کارتون OVER THE HEDGE افتادم ... به نظر میرسه حیوونها دارن باهوشتر میشن؟؟؟
من و شوهرم برای گردش به دریاچه Minnewanka در Banff پارک ملی کانادا رفته بودیم. ما دوربین رو روی تخته سنگی گذاشتیم و با استفاده تایمر می خواستیم از خودمان عکس بگیریم. آماده برای گرفتن عکس بودیم که ناگهان یک سنجاب کنجکاوی مجذوب صدای دوربین شد و درست کنار ما تو عکس افتاد!
عجب تنظیمی کرده بودن ... اگه این سنجاب تو عکس نبود خودشون هم که تار افتاده بودن عکسشون به هیچ دردی نمی خورد
دیشب با حاج اقا رفتیم سینما... ! District 9 .... !
اگر تا دیروز ازم میپرسیدن قشنگ ترین فیلمی که تا حالا دیدی؟ جواب می دادم دزدان دریایی کاراییب و ارباب حلقه ها... از امروز می گم: District 9
فیلمی مهیج و دیدنی! فوق العاده بود.
سبک کاملا جدیدی از فیلم برداری و داستان داشت. داستان در ژوهانسبورگ اتفاق افتاده بود و کارگردانی فوق العاده ای شده بود. محشر دیگه ای از ذهن انسانها، تخیلی دیگه از ارتباط انسان و الین ها یا موجودات فضایی! همیشه گفتم و نوشتم که عاشق اینم که بدونم ذهن انسانهای دیگه چطوری اینقدر فعاله و این همه استعداد از کجا میآد!
اینقدر صحنه ها طبیعی بودن و سبک مستند فیلم به بیننده این حس رو می داد که همین الان توی آفریقای جنوبی اینها دارن زندگی می کنن!
صحنه های اکشن و وحشت و ترس در کنار خنده و گریه و هی تماشاچی ها فیلم بینظیری رو در ذهن من ساخت.
قشنگ ترین صحنه هم که من خیلی خوشم اومد و همه تماشاچی ها یه هین بلند کشیدن و فکر می کنم صحنه غیره منتظره ای دیدن و سر جاشون موندن این بود! "عکس پایین"
عجب فیلیمه! حتما ببینید . . .
همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...به جز مداد سفید... هیچ کسی به او کار نمی داد... همه می گفتند:{تو به هیچ دردی نمی خوری}... یک شب که مداد رنگی ها...توی سیاهی کاغذ گم شده بودند... مداد سفید تا صبح کار کرد...ماه کشید...مهتاب کشید... و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد... صبح توی جعبه ی مداد رنگی...جای خالی او...با هیچ رنگی پر نشد ! |
مداد سفید توی جعبه مداد رنگی های من هیچ وقت به درد نخورد و همیشه سالم می موند و همیشه با خورم می گفتم " اصلا چرا این رنگ رو می زارن چرا به جاش صورتی و یا ابی و بنفش نمی زارن؟؟؟ " ......... حالا می فهمم چرا به دردم نخورد چون من هیچ وقت شب نکشبدم هیچ وقت سیاهی رو دوست ندارم و همیشه نقاشی هام پر بودن از رنگهای شاد و گلهای خوشبو!
ولی خوب مشکی رنگ عشقه! و سفید هم رنگ صداقت ! اصلا کی گفته مشکی رنگ غمه صداقت رنگ سفید؟؟؟
من رنگ آبی رو خیلی دوست دارم واقعا دوست دارم اما نمی دونم چرا لابلای لباسهام هر چی می گردم آبی پیدا نمی کنم؟؟؟ خیلی وقته که یادم رفته رنگ مورد علاقم چی بوده؟ یه پرفسور به نام ( نم نمینه) می گه : هر وقت خواسته هات از آینده یادت رفت بدون خودت رو فراموش کردی! من خودمو فراموش کردم ؟؟؟ یا نه ؟؟؟
من می گم من منتظر یه اتفاقم
یه اتفاقی به سپیدی ستاره ها و سکوت سیاهی شب!
یه اتفاق ساده !
یه شانس؟ نه!!! به شانس عقیده ندارم!
..... یه بازگشت به آبی هاااااااااااااااا
چرا آدما خواسته هاشون یادشون می ره ؟؟؟
چرا اراده کردن خیلی سخته ؟ چرا تصمیم گرفتن راحته اما سر قولت موندن و عمل کردن خیلی سخته؟؟؟ چرا کارهای شدنی نمی شه؟
این نوشته رو پارسال همین موقع ها نوشتم که با خوندنش حال و هوای ایران رو برام تازه کرد!