گلدن گروپ

چند سال پیش دقیقاً اواخر اردیبهشت ماه سال 1386 که من و احسان به فکر مهاجرت از ایران بطور جدی در ذهنمون شکل نگرفته بود، به یه مسافرت دوستانه رفتیم که نتیجه اون این شد که خودمون رو در تاریخ نهم خرداد ماه همون سال در حدود ساعت سه و نیم بعدازظهر، توی شرکت گلدن گروپ یا گروه طلایی در حال امضای قرارداد دیدیم ... این شرکت از طریق یکی از دوستان نچندان نزدیک به ما معرفی شد که کارهای مهاجرت به استرالیا را انجام می داد در اون زمان استرالیا مثل الآن خیلی داغ و خبری هم از تبلیغات ماهواره ای  هم نبود و ما حقیقتاً وکیل دیگری رو سراغ نداشتیم. سر گلدن گروپ کاملا خلوت بود تا حدی که وقتی من تماس گرفتم برای مشاوره خیلی مؤدبانه ازم خواستند تا همون روز برم و خب ما هم برنامه هامون رو درست کردیم تا اونجا باشیم این در حالیه که وقتی الآن شما تماس میگیرین چند تا منشی دارن که ارث باباشونو از شما طلب دارن... بماند... وقت مشاوره حداقل 2 تا 3 هفته بعد به شما میدن گاهاً هم تماس نمیگیرن. 

                      

توی جلسه مشاوره یه آقایی به اسم میرابیان که یه روانشناس بود ما رو متقاعد کرد که اونجا خیلی خوبه و شما هم که بیشتر از امتیاز مورد نظر دارین پس هر چه سریعتر اقدام کنین!!! در این حین هم از تصاویر زیبا و تخیلات خودش چیزهایی قشنگ رو برای ما تجسم میکرد، که این تصاویر به جذب مشتری به این شرکت خیلی خیلی کمک میکرد... خلاصه در جلسه بعدی که مسوول پروندمون خانومی به اسم میرغفوریان مشخص شد برای ما حساب و کتاب کرد که کی شما راهی هستین. اول که پرونده ما رو دید گفت که خیلی پرونده شاینی دارین و من خیلی امیدوارم که کارهاتون روتین باشه و... اما الآن بهمون میگه که پروندتون خیلی سنگینه و حالا حالا ها کار داره... خلاصه به ما گفت که سوابق کاری و بقیه مدارک رو بیارین، بعد که ما اینها رو تسلیم کردیم گفت که منتظر باشین که هرآن ممکنه بیان برای استعلام که احسان هم بخاطر این قضیه خیلی از پیشنهادات کاریشو رد میکرد و شاید هم هر روز استرس استعلام رو داشت کی می دونه؟؟ اینها در صورتی بود که ما بعداً متوجه شدیم که استعلام بعد از مرحله مدیکال و یا کیس آفیسر انجام میشه یعنی تقریبا 12 ماه بعد از مرحله اسسمنت. 

                       

در مرحله دوم هم از ما ضمانت مالی خواستند... که در مشاوره اول با اقای روانشناس میرابیان حرفی از ضمانت مالی مطلقاً به میان نیامد. این رو هم من و هم احسان سرش مطمئنیم... بماند... تمام مراحل رو کم و زیاد انجام دادیم این در صورتی بود که هیچگونه همکاری در هیچ زمینه ای، گلدن گروپ به ما نکرد، مدارک رو حی و حاضر از ما میگرفتن چک میکردن و پول پستش رو هم خودمون می دادیم ... شاید هم با دروغ ها و وعده های غلطش سعی کرد مشتری جذب کنه اما این رو نمیدونن که پولی که دریافت میکنن بدون رضایت مشتری برکتی براشون نخواهد داشت... هر چند لازمه بگم که "اینجا ایران است" و این پولها از گلوی همه پایین میره یه لیوان آب خنک هم روش.  

                  

بعداً متوجه شدیم که وکلایی هستن که شما مستقیم باهاشون صحبت میکنین چون مدیران گلدن گروپ جزء سکرت هستن و دیدن و حتی برای صحبت کردن با اونها که سهله با کارمندان دون پایه که کار پرونده ها رو انجام میدن باید یه دلیل قرص داشته باشی ... هم پول بده هم حرص بخور هم بیحرمتی واقعاً مسخره است. 

                

مسخره تر از اون اینه که ، این خانومی که مسوول پرونده ماست حتی نمیدونه ما تو چه ماهی هستیم ... یه نوچه هم داره که قبل از صحبت با خودش باید با اون حرف بزنین.... هفت خان رستمه دیگه 

                 

به تمام اونهایی که قصد مهاجرت و یا اخذ ویزای استرالیا و کانادا و ... رو دارن پیشنهاد می کنم خودشون اقدام کنند و اگر نمی تونن وکلای زیاد و مقرون به صرفه تری هستند که به اونها سر بزنند مانند: هما حضرتی، خاضع، محمودی،اسکندری و... ولی توصیه می کنم که سراغ گلدن گروپ هم نرن... واقعاً پشیمونم که اینجا رو انتخاب کردم وقتی با بقیه بچه ها مقایسه می کنم میبینم اینجا هیچ کار شق القمری نکرد. جدیداً هم که چند تا شرکت دیگه با نام های آپولونیا کالج و wip زده که اونها هم همین گندن. 

                      

قبلا هم یه پست اینجا در این زمینه نوشتم به اسم " دردسرهای استرالیا ''   

                      

               

اگر در مورد گلدن گروپ چیزی می دونید بنویسید تا دوستانتون رو راهنمایی کنید...

اولین بلوط

من دیروز برای اولین بار توی عمرم بلوط دیدم... خیلی برام جالب بود. یاد بنل افتادم.

امروزآ یا اونروزآ

چند روز پیش مامانم تمام مجله و بورداهایی که در زمان شاه جمع کرده بود همه رو ریخته بود دور چون دیگه قابل نگه داشتن نبودن و دیگه کسی به اونها اهمیت نمی داد و به قول خودش زندگینامه همه قدیمی ها توی اینترنت و ... هست.

یه زمانی اون مجله و روزنامه ها اسباب سرگرمی من و خواهرم توی تابستونها بود و مدل لباسها رو حفظ بودیم یه جورایی هم بخشی ازخاطرات دوران بچگیمون بودن... چند صفحه روزنامه جا مونده بود که ازشون عکس گرفتم و براتون میذارم ...بادیدن این عکس ها چی تو ذهنتون میاد؟؟ ایران چقدر پیشرفت کرده ؟؟ اون موقع ها قشنگتر نبودن؟؟ 

                                                                 

                  

                              

کاش امروزه هم می تونستیم بجای یه مشت کلاغ و اخبار گرونی و جنگ و ... خانومهای شیک و ناز توی صفحات روزنامه ببینیم 

                                   

                        

          

من همیشه فکر می کردم شاهکار پیکانه...نگو ژیان بوده 

                                         

 

                           

واقعاً ارزش ۹۵ تومان چقدر بوده که می شده باهاش یه تلوزیون تمپ خرید....من تاحالا اسم این مارک رو نشنیده بودم!!!

                                          

    

 

این و از بین سه ستون برنامه سینماها گذاشتم. به سینماها و فیلم ها دقت کنید....

این روزها سینما بیشتر رونق داره یا اون موقع ها؟؟ در کدوم زمان سینما ها فعال تر بودن؟؟