تو بهشت هم فوتبال هست؟

دو پیرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو دوستان بسیار قدیمى همدیگر بودند هنگامى که بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به دیدار او میرفت

یک روز خسرو گفت:بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بودیم و سالهاى سال با هم فوتبال بازى میکردیم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، یک جورى به من خبر بوده که در آن جا هم میشود فوتبال بازى کرد یا نه

بهمن گفت: خسروجان، تو بهترین دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر میدهم

چند روز بعد بهمن از دنیا رفت .

یک شب، نیمههاى شب، خسرو با صدایى از خواب پرید. یک شیء نورانى چشمکزن را دید که نام او را صدا میزد: خسرو، خسرو  ...

خسرو گفت: کیه؟

منم، بهمن.

تو بهمن نیستى، بهمن مرده !

باور کن من خود بهمنم.. .

تو الان کجایی؟

بهمن گفت: در بهشت! و چند خبر خوب و یک خبر بد برات دارم .

خسرو گفت: اول خبرهاى خوب را بگو.

بهمن گفت: اول این که در بهشت هم فوتبال برقرار است. و از آن بهتر این که تمام دوستان و هم تیمیهایمان که مردهاند نیز اینجا هستند. حتى مربى سابقمان هم اینجاست. و باز هم از آن بهتر این که همه ما دوباره جوان هستیم و هوا هم همیشه بهار است و از برف و باران خبرى نیست. و از همه بهتر این که میتوانیم هر چقدر دلمان میخواهد فوتبال بازى کنیم و هرگز خسته نمیشویم. در حین بازى هم هیچکس آسیب نمیبیند.

خسرو گفت: عالیه! حتى خوابش را هم نمیدیدم! راستى آن خبر بدى که گفتى چیه؟

بهمن گفت: مربیمون براى بازى جمعه اسم تو را هم توى تیم گذاشته. 

 

کاش همه مرگها اینجوری سراغ آدما بیان ....در ۹۰ سالگی و ازطریق بهترین دوستت!

تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی بره؟

روایتی هست که نمی دونم راسته یا ... ؟؟؟ ولی خیلی قشنگ و عاقلانه نقل شده؟؟ 

 

روزی از روزها مادری میره پیش رسول اکرم در مسجد و از حضرت می خواد که پسرش رو نصیحت بکنه که خرما نخوره و می گه که پسر از پیروان سرسخت ایشانن و هرچی رسول بگن گوش می کنه!!! 

رسول اکرم به مادر می گه که : برو و فردا بیا !!! 

 

مادر فردا با پسر دوباره به نزد رسول میره و حضرت محمد رو به پسر می کنه و میفرمایند:  

         " پسر جان خرما نخور "  

مادر از حضرت محمد سوال می کنن که یا رسول چرا دیروز همین رو به پسرم نگفتی؟؟؟ 

حضرت جواب می دن: چون خودم دیروز خرما خورده بودم ....  

  

اشخاصی که در مورد مسائل پوچ پرمدعا هستن همیشه کم هوشترین و خالی ترین انسانها بودن عین همون طبلهایی که توی محرم میزنیم !!!  

حالا شمایی که این همه راه کار بلدین و بقیه رو نصیحت می کنین :  

چند مرده حلاجین ؟؟؟   

شما که لالایی بلدین چرا خوابتون نمی بره ؟؟؟  

شمایی که بیل زدن بلدین چرا باغچه خودتونو بیل نمی زنین ؟؟؟ 

 

 

 

 

 Dig ur garden, if u know how to dig

عید قربان مبارک

نمیدونم پیش خودت چی فکر کرده بودی که می خواستی پسرت رو قربونی کنی؟؟؟ نمی دونم اگه خدا اون گوسفند رو نمی فرستاد چی کار می کردی؟  کاش همه انسانها به اندازه شما ایمانشون قوی بود و به اخلاق پایبند بودن !!!  کاش همه خدا رو به اندازه شما می شناختن و دوستش داشتن !

 

نمی دونی که توی این زمونه هابیل و قابیل هنوز زنده ان و خیلی ها فرزندانشون رو نه به خاطر خدا بلکه به خاطر ریاء قربونی می کنن !!! والدین فرزندانشون رو به خاطر منافع خودشون حراج می کنن  ... هابیل و قابیل سر ارث پدری همدیگرو قربونی میکنن و .... این داستان ها در نسل ادمی تمومی نداره   

                           

عید بزرگ قربان مبارک