جلل خالق

اویل اومدنمون بود که خونه گرفته بودیم از اونجایی که ما ایرانی ها به نظافت خیلی اهمیت می دیم حتی اگر خونه ای رو که تحویل میگیریم ضدعفونی هم کرده باشن بازم به قول خودمون به جونمون نمی چسبه! 

خونمون خیلی تمیز بود... برای گرفتن خونه خونه های زیادی رو دیده بودیم ولی از دست هندی ها و اعراب در امان نمانده بودن اما انصافا خونه ای که گرفتیم فوق العاده تمیز بود و نمی شد روش ایراد گذاشت..... و با یک نظافت اولیه دیگه جایی برای زندگی ایرانی می شد!! خلاصه بعد از تمیز کردن حمام و دستشویی که هنوز خشک نشده بود یادم افتاد که یه چیزی جا گذاشتم برای برداشتنش برگشتم که چشتون روز بد نبینه بد جوری خوردم زمین و ساق پام محکم خورد به تیزی لبه اطاق شیشه ای حمام  نمی دونم اون موقع چقدر درد داشتم برخورد استخوان با جایی ... حتما تجربه کردین! درد زیاد بود همراه با ورم و کبودی خیلی زیاد اما اینقدر کار و فکر و ... زیاد بود که حوصله فکر کردن بهش رو اصلا نداشتم ...  

چند روز پیش که از کبودی یه زدی کمی مونده بود دستی روش کشیدم و احساس برجستگی صفتی رو کردم ... با پیشنهاد یکی از دوستان که نکنه خدایی نکرده شکستگی باشه ... برای اطمینان خاطر یکشنبه صبح با احسان به بیمارستان رفتیم ! 

ما در نزدیکی بیمارستان westmead هستیم و پیاده تا اونجا راهی نیست. به بخش اورژانس رفتیم و من بهشون توضیح دادم که چی شده ... پرستار مسئول پام رو معاینه کرد و گفت نه شکستگی نیست! بهش گفتم می خوام مطمئن باشم و اون هم گفت باشه !! 

اینجا اگر کارت medicare داشته باشین تقریبا هزینه های پزشکیتون رایگانه  و ما هم کارتمون رو برده بودیم با کمی معطلی که خالی از لطف هم نبود نوبت ما شد.  

........محیط اورژانس و یا بیمارستان برام خیلی جالب بود با وجود اینکه این بیمارستان فوق العاده بزرگه اما اثری از کثیفی و شلوغی دیده نمی شد. هوای داخل بیمارستان فوق العاده تمیز بود و از سیستم تهویه هوای فوق العاده ای برخوردار بود "خیلی هم سرد بود البته اینجا تابستونه " و کوچکترین بویی از دارو و ... حس نمی کردین. ماشین کوچیکی که با بادکنک و کاغذهای رنگی و پرچم تزئین شده بود گاها بچه ی بیماری رو داخل بیمارستان می چرخوند. همه خوش رو و خوش برخورد بودند. موارد هشدار دهنده به چند زبان ترجمه شده بود که زبان فارسی پرشین هم جزوشون بود. اینجا فارسی دونوعه پرشین و افغان. بیمارستان چند تا باند هلکوپتر داره که البته صدای این هلکوپتر ها در روز یه کوچولو تا خونه ما میآد و ما می تونیم آمار روزانه مریض های هلکوپتری رو بگیریم !

یه سریالی ایران بودیم پخش می شد به اسم "پرستاران " محیط کاملا شبیه اون بود. 

خلاصه نوبتم شد و رفتم از پام به روش متفاوتی رادیولوژی کردن و بعد هم به داخل اطاقهای کاملا جدا گانه در بخش اورژانس راهنمایی شدیم ...  ... همه چی تمیز و استریلیزه شده بود! 

بعد از معاینه دکتر و ارتوپد بهم گفتن پات مشکلی نداره و یه ورم و خونمردگی است. 

گفتیم : مرصی پس ما میریم که دکتر گفت شما نمی تونین برین !!! باید بمونین تا نامه سلامتتون صادر بشه ما در مقابل شما مسئول هستیم. و بدون نامه سلامت نمی تونین اینجا رو ترک کنین!

اینا رو نوشتم تا بگم: تا حالا خودم حس نکرده بودم حقوقی دارم ... حقوق بشر رو حس نکرده بودم و نمی دونستم که جان انسانها چقدر مهمه و چقدر ارزشمند. از وقتی اومدیم اینجا... این مسائل حس می شن.  

تا حالا چند نفر رو دیدین که به اورژانس بیمارستانی در ایران مراجعه کنن و کارشون راحت و رایگان راه می افته؟؟ توی اورژانس یه لحظه مکث کردم و گفتم خدایا شکرت که "اینجا ایران نیست". 

 

اینم لینک اورژانس بیمارستان دوست داشته باشین می تونین ببینین....

روز اول در استرالیا

سلامی دوباره از نیم کره جنوبی زمین، استرالیا_ سیدنی،  خیلی وقت بود ننوشته بودم دلم برای وبم تنگ شده بود...  

دیروز روز اولی بود که اومدیم سیدنی، ورودمون 7:30 صبح به وقت محلی بود پروازمون با الاتحاد بود با یه استاپ توی ابوظبی یا به قول خودشون ابودابی ، کیفیت پرواز بالا و پذیرایی خیلی خوب و مهمتر از همه پرواز بدون تاخیر بود. توقف در ابوظبی خیلی کوتاه بود مغازه های فرودگاه ابوظبی خیلی بیشتر و قشنگ تر از فرودگاه امام هستن و وقتتون رو می گیرن، بدترین مرحله اش هم زمانیه که می خوایین سوار هواپیما بشین که محل انتظارش در حد میدون فردوسی خودمونه خیلی کوچیکه... از فروشگاههای فرودگاه ابوظبی می تونین نوشیدینی الکلی تهیه کنین هر کس می تونه تا حد 2.5 لیتر با خودش بیاره و باید بدیدن خود صندوقها خریدتون رو در بسته بندی های مخصوص برای استرالیا بزارن، همه به ما می گفتن که نمی تونیم مواد غذایی و ... رو ببریم اما در صورتیکه همه نوع موادی می تونیم بیاریم به شرط اینکه بسته بندی باشه و یا وکیوم معتبری داشته باشه و در فرمی که بهتون می دن حتما باید یادآور چیزهایی که آوردید رو بشید و صادق باشین کاری اصلا با شما ندارن، برای ما که اینجوری بود و اصلا چمدانهای ما رو باز نکردن!!! و خیلی خوش رو و خندان باهاتون روبرو می شن ... روز اول در سیدنی رو با چشمهای قشنگ کیمیا و خنده شیرین الینا شروع کردیم و با صدای ابی تموم کردیم، کنسرت ابی در استیت تیاتر این روز رو تکمیل و زیباتر کرد هر چند اینجا دیگه ایران نیست اما توی کنسرت با ایرانی ها و کاراهاشون احساس غربت نکردم. هوا بسیار عالی بود و امروز هم بارون شدیدی اومد.  

  

                          

                   

یه دست گرمی بود برای اینکه از استرالیا نوشتنمو شروع کنم... تا بعد

زیباترین روز

دیده روشن از سجود خـاک این در شد مرا  

شکرها کردم که این دولت میسر شد مرا  

   

دیروز صبح مصادف با چهارم نوامبر .... با یه کسالت خاصی از خواب بیدار شدم نمی دونم چرا شب خوابم نمی برد. صبح قبل از هر کاری زنگ زدم برای پروازمون ببینم بلیط چجوریه اغلب این کار رو میکنم... که الامارات تقریبا کنسل بود و دومین شماره مال الاتحاد بود که گرفتم ... همیشه اشغال بود ولی دومین تماسم برقرار شد و تنها وقتی که بهم داد مال ۵ دسامبر مصادف با ۱۵ آذر ماه بود ....  

گفتم خانوم رزرو کنین.... فامیلیتون لطفن:  .... اسپل کنین..... فردا زنگ بزنین هماهنگ کنین. 

 

تلفن رو که قطع کردم احسان زنگ زد: 

- چرا اینقدر تلفن اشغاله؟؟ 

- چطور مگه؟؟ 

- بیرون رو دیدی؟ هوا خیلی خوبه؟ 

- آره دارم می بینم خیلی توپه....    

- یه نفس عمیق بکش ......... ویزامون اومد......... 

- نم نم بارونم داره میباره...  

- ویزامون اومد....... 

- آره حتما!!! 

- واقعا میگما... همین الآن ..... 

 من:   

 

 

امروز مصادف با پنجم نوامبر صبح ساعت ۷:۳۰ دم در سفارت استرالیا بودیم ... اسم احسان رو نفر دوازدهم و اسم خودم رو نفر سیزدهم نوشتم... ساعت ۸:۳۰ با کمی تاخیر سفارت باز شد و ... ساعت ۹:۱۵ من و احسان ویزای اقامت دائم استرالیا در پاسمون خورد... 

 

هنوز نتونستم خوشحال باشم چون خیلی استرس دارم بعد از ۲۰ ماه و دو هفته ویزامون اومد خیلی وقتها مخصوصا وقتی چیزی توی این مملکت می دیدیم ... عاجزانه از خدا ویزامون رو درخواست می کردیم ... بالاخره هم اومد و خیلی هم به موقع و سر وقت اومد... خدا را بارها و بارها شکر کردم  وقتی توی صف برای ویزا نشسته بودیم به این فکر میکردم که خیلی ها منتظر این روزن و خود ما هم خیلی روزهای سختی رو برای این روز پشت سر گذاشتیم ... روزهای امتحان آیلتسمون... روزهای ازمایش برای مدیکال و ترجمه مدارک و ...   

دیشب فهمیدیم پاس احسان ۹ ماه بیشتر اعتبار نداره و کمی شک کردیم اما امروز صبح فهمیدیم که برای دریافت ویزا اعتبار باقیمانده پاس نباید کمتر ۶ ماه باشه.

دیروز با خیلی از دوستانم که اونها هم شرایط من رو داشتن این روز رو شیر کردم و حالا هم با شما ... روزهای انتظار برای ویزا (هر کجایی که باشه) روزهاییه که به عقیده من آینده شما رو میسازه یاد آوری این روزها به شما در آینده قوت ایستادگی در برابر مشکلات و قدم برداشتن به سوی اینده رو میده. به امید روزی که تمام دوستان به ارزوهای خودشون برسن....